لعنت به تمامیت ارضی که هویت مرا انکار کند

👤محسن سعادت
در جغرافیای سیاسی ایران، مفهوم «تمامیت ارضی» از یک اصل حقوقی به ابزاری سیاسی برای سرکوب و کنترل بدل شده است. قدرت حاکم، در برابر هر مطالبه ملی، زبانی یا فرهنگی، سپر «امنیت ملی» و «تمامیت ارضی» را بالا میبرد تا هر صدایی را که از دل یک ملت برخیزد، با شلاق وطنپرستی سرکوب کند. اما این وطنپرستی نیست؛ این انکار انسان است.
تمامیت ارضی زمانی ارزش دارد که بر پایهی ارادهی آزاد انسانها بنا شود. سرزمینی که در آن انسان از حق سخن گفتن به زبان مادریاش محروم است، در حقیقت خاکیست بیروح، و دولتِ حافظِ چنین خاکی، بهجای پاسداری از مرزها، پاسدار زندان هویتهاست.
در ایران، مفهوم «تمامیت ارضی» جایگزین «حقوق بشر» شده است. در حالیکه در اندیشهی مدرن، انسان اصل است و خاک فرع؛ در این جغرافیا خاک بر انسان مقدم شده است. حاکمیت، مرزهای سیاسی را مقدس کرده، اما مرزهای اخلاق و انسانیت را درنوردیده است.
هیچ ملتی دشمنِ وحدت نیست. آنچه ملتها را به اعتراض وامیدارد، انکار است — انکار زبان، تاریخ، فرهنگ و حق تعیین سرنوشت. در طول دههها، از کرد و عرب تا بلوچ و تورک، هر که سخن از حقوق ملی گفته، برچسب تجزیهطلب خورده است. اما پرسش بنیادین این است: کدام تمامیت ارضی بدون رضایت انسانها دوام یافته است؟
هیچ دیواری با انکار حقیقت پایدار نمانده است. سرزمین زمانی امن است که در دل هر شهروندش، حس تعلق، عدالت و کرامت زنده باشد.
تمامیت ارضی، اگر در خدمت انسان نباشد، خود ضدانسانی میشود. لعنت بر آن تمامیت ارضی که بخواهد زبان مادری را جرم بداند، که بخواهد از انسان بودن، اندیشیدن و سخن گفتن من جلوگیری کند.
تمامیت ارضیای که نتواند هویت مرا تحمل کند، در حقیقت به ویرانی خویش حکم میدهد؛ زیرا هیچ دیواری نمیتواند تا ابد در برابر حقیقتی بایستد که از دل مردم برمیخیزد.
سرنوشت این جغرافیا در گرو بازتعریف مفاهیمی چون «وطن»، «ملت» و «تمامیت» است. وطن، جایی نیست که تنها خاکش را دوست بداریم؛ جاییست که انسان در آن آزاد باشد. ملت، تنها جمعیت ساکن در یک نقشه نیست؛ روح مشترک انسانهایی است که با عشق به عدالت و آزادی در کنار هم زندگی میکنند. و تمامیت، زمانی مقدس است که بر شانههای انسانهای برابر، آزاد و صاحبحق بنا شود.