«آب»؛ سمبل استعمار در ایران

👤 مجید جوادی آراز
آب، همیشه مایهٔ حیات و نماد عدالت و تعادل بوده است. اما در ساختار قدرت کنونی ایران، به ابزاری برای سلطه، تبعیض و استعمار داخلی تبدیل شده است. از مسیرهای انتقال عظیم و چندصدهزار میلیارد تومانی برای رساندن آب از دریاهای جنوب به استانهای مرکزی تا بیتوجهی کامل به فاجعهٔ زیستمحیطی دریاچه اورمیه و وضعیت آبی مناطقی مانند لرستان و خوزستان، همه نشان از سیاستی دارند که «مدیریت آب» را نه بر پایه عدالت و پایداری، بلکه بر پایه منافع قشری کرده است.
در حالیکه دولتهای متوالی جمهوری اسلامی با افتخار از پروژههای انتقال آب از جنوب به فلات مرکزی سخن میگویند — از جمله خطهای انتقال آب از خلیج به اصفهان و یزد و اکنون خط جدید به سوی مشهد — میلیونها مترمکعب آب از دریاهای جنوبی به مناطق صنعتی و کمجمعیت مرکزی هدایت میشود.
این طرحها با بودجههایی نجومی و بدون ارزیابی زیستمحیطی اجرا میشوند، در حالیکه مردم مناطق مبدأ (استانهای جنوبی و ساحلی) با کمبود آب آشامیدنی دستوپنجه نرم میکنند و دریاها و سواحلشان در معرض تخریب شدید قرار گرفتهاند.
در واقع، الگوی توسعهٔ ایران در حوزهٔ آب بر پایهٔ «انتقال» و «تمرکز» شکل گرفته است، نه بر اساس «عدالت» و «پایداری». آب، همانند نفت، از پیرامون به مرکز منتقل میشود تا صنایع فولاد، پتروشیمی و کاشی در مناطق کویری تداوم یابند — حتی اگر بهای آن خشکیدن زیستبومهای شمال و غرب کشور باشد.
دریاچه اورمیه، که روزگاری بزرگترین دریاچهٔ داخلی خاورمیانه بود، امروز نماد زندهٔ استعمار داخلی در ایران است. با وجود هشدار دهها سالهٔ کارشناسان و اعتراضات گستردهٔ مردم آذربایجان، هیچ اقدام مؤثری برای نجات دریاچه صورت نگرفت.
در مقابل، رژیم جمهوری اسلامی به جای برنامههای بنیادی مانند طرح نکاشت، اصلاح الگوی کشت و تغییر نظام آبیاری، به پروژههای مقطعی و تبلیغاتی مانند «بارورسازی ابرها» متوسل شده است؛ اقداماتی که نه پشتوانهٔ علمی محکمی دارند و نه اثری پایدار بر احیای اکوسیستم برجا میگذارند.
این نوع رفتار نماد روشنی از «شعاردرمانی» و «مدیریت نمایشی» است — یعنی تلاشی برای کنترل افکار عمومی بدون تغییر سیاستهای کلان. در سطح تصمیمگیری، هیچ ارادهٔ سیاسی برای احیای واقعی دریاچه وجود ندارد، زیرا خشک شدن آن در منطق مرکزگرای حکومت، تهدیدی برای پایتخت نیست بلکه وسیلهای برای مهار و تضعیف منطقهای است که هویت مستقل و زندهای دارد.
بر کسی پوشیده نیست که فاجعهٔ دریاچه اورمیه نه صرفاً یک مسئلهٔ محیطزیستی و حتی تنش آبی بلکه یک تهدید وجودی برای زیست انسانی و جانوری در آذربایجان است. بهرغم این، طی ۲۰ سال اعتراض و مطالبه هیچ ارادهای برای نجات دریاچه شکل نگرفت و «۲۷ طرح احیا» روی کاغذ و در پستوی اتاقهای مراکز تصمیمگیری ماند. این اراده همچنان وجود ندارد و موضوعاتی مانند بارورسازی ابرها جز طرحهای ارزان و موضعی برای فریب افکار عمومی نیست؛ چه اگر موفق نیز باشد، چه بسا سدها کمی پر خواهند شد نه دریاچه. لذا همچنان این سؤال باقیست: ارادهای که دریاچه را خشکاند و مانع احیای آن میشود، دقیقاً در کجای حاکمیت است؟
البته نگاه استعماری به آب تنها در آذربایجان خلاصه نمیشود. در جنوب و غرب کشور، استانهای خوزستان و لرستان نیز قربانی همین منطق هستند. خوزستان که سرچشمهٔ اصلی رودخانههای حیاتی چون کارون و کرخه است، سالهاست آب خود را از دست میدهد تا صنایع و شهرهای مرکزی سیراب شوند.
طرحهای انتقال آب از خوزستان به فلات مرکزی — که با عنوانهایی چون «بهبود کشاورزی اصفهان» یا «تأمین آب صنعتی یزد» معرفی میشوند — در عمل باعث شور شدن خاک، از بین رفتن نخلستانها و مهاجرت دهها هزار کشاورز شدهاند.
در لرستان نیز رودخانهها و چشمههای پرآب به مسیرهای مصنوعی منتقل میشوند تا نیاز استانهای مرکزی را تأمین کنند، در حالیکه خود مناطق مبدأ از فقر آبی، بیکاری و رکود اقتصادی رنج میبرند.
در همهٔ این موارد، رابطهٔ مرکز با پیرامون رابطهای استعماری است: منابع از پیرامون استخراج میشود تا مرکز زنده بماند، و هزینهها بر دوش مردم بومی میافتد. چه غریب است که در عدم توازن مدیریت منابع آبی همه منتفعان مناطق فارس نشین و همه متضرران مناطق غیر فارس نشین هستند؛ ولو اینکه مثلا خوزستان و بلوچستان در کنار آب هستند!
مسئلهٔ آب در ایران دیگر یک بحران طبیعی یا مدیریتی صرف نیست، بلکه نشانهای از ساختار ناعادلانهٔ قدرت و توسعه است. سیاستی که در آن آب از یک حق عمومی به ابزار سلطه تبدیل شده، و در آن پیرامون باید تشنه بماند تا مرکز شکوفا جلوه کند.
تا زمانی که این منطق استعماری تغییر نکند، نه دریاچه اورمیه زنده خواهد شد، نه کارون جاری، و نه اعتماد مردم مناطق حاشیهای بازخواهد گشت.
احیای عدالت آبی در ایران، در واقع گامی در جهت احیای استقلال و کرامت ملی مناطق محروم است — گامی که نه با بارورسازی ابرها، بلکه با تغییر بنیادین در نگاه به «انسان، طبیعت و عدالت» آغاز میشود.